راز گل سرخ .....*** | ||
|
دست عشق از دامن دل دور باد ، می توان آیا به دل دستور داد.. می توان آیا به دریا حکم کرد ، که دلت را یادی از ساحل مباد... موج را آیا توان فرمود : ایست ، باد را فرمود : باید ایستاد... آنکه دستور زبان عشق را ، بی گزاره در نهاد ما نهاد... خوب میدانست تیغ تیز را ، در کف مستی نمی بایست داد... من تمام شعر هایم را ، در وصف نیامدنت سروده ام... و اگر یک روز ناگهان ناباورانه سر برسی ؛ دست خالی حیرت زده... از شاعر بودن استعفا خواهم داد ، نقاش میشوم... تا ابدیت نقش پرواز را ؛ بر میله های تمام قفس های دنیا... خواهم کشید...
در پس آینه آن دیگریش را گم کرد ، دیو شد قصه ی شاه و پریش را گم کرد... او که در باغ به دنبال جوانی میگشت ، بس که چرخید ... گل رو سر یش را گم کرد...
به مهمانی چشمهایت... برای نوشتن بهانه میخواهم ، تو هم غزلهایت را به نام بسرا... هوای تمام شعرهایت ، ستاره ها را تک تک بشمار... برای شانه هایم هاله ای از نور بیاور ، به رنگ بهترین ستاره زندگیت... او را پس خواهم داد ، فقط امشب را به مهمانی بیاور...
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت ، میتوان گفت که من چلچله باغ توام... مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف ، سخت متاج گرمای تو ام... |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |